آفتاب من نه از شرق طلوع می کند نه از غرب، غروب می کند.
آفتاب من همیشه چون طلا می درخشد و طلا به اعتبار او طلاست.
صبحها چشمها به دیدار او روشن میگردد و شبها به ندیدن او تاریک.
کشور دلم به تابیدن او برقرار است وقرار روانم به بودن او
انوارت کانون نورهای همه عالم و همه عالم زیر شعاع تو روشن.
تنها منبعی که ترجمه عشق از بلندای گلدسته او شنیده می شود.
نور گلدستههایت فانوس جاماندگان سفر خاتم الاوصیاست.
چقدر سرم به بازوان ضریحت آشناست وسنگ فرش صحنهایت سنگ صبور روزگارم.
کور باد چشمانی که وسعت بهشت را در حرم تو نبیند. ای دربهای حریمت سرمایه فقیران .
توتنها قبله ای که برای سلام به مادرت آنجا باید احرام بست.