سلام زائر ...
حكايت غريبي است كه عاشقش باشي ، اما از عاشقي فقط ظرف شكستن ليلي نصيبت باشد ... و من هم عاشقش بودم اما غمم از اين بود كه او هيچ وقت ظرف مرا نشكست ...
او را چون برادرش غريب رها كردم ... نه، او و برادرش غريب نماندند، اين من بودم كه با خويشتنم غريب ماندم ...
آيا بر آن ضريح نقره اي رنگ پاك پر تلالو ، جايي براي دخيل دستان گنه كار من خواهد بود، نمي دانم ...
مرا هم دعايي بايد ...ياحق!